از دیروز تا امروز



برایم افتخاری بوده با ۴۲ نمایش در تهران و اروپا و آمریکا طی حدود نیم قرن در مقام نویسنده و کارگردان در رکاب چنین بزرگانی باشم که از بین آنها برادر عزیزم زنده یاد منوچهرنوذری و بهمن مفید و مرتضی عقیلی زیر یک سقف زندگی و کارهای بیاد ماندنی پرخاطره داشتم و دوستانی چون زنده یادان حسین عرفانی ، نعمت اله گرجی ، میری احمد بهروزی ، اصغر زمانی ، حسن رضیانی ، منصور والامقام و نازنین محسن یوسف بیک و دیگر یارانی چون منوچهروالی زاده  مهران امامیه  حمید منوچهری ، مرتضی تبریزی ، بهرام علیان ، فرانک اسکویی، فاطمه سیرتی ، فریبا حیدری مژگان طاهریان ، زری برومند ، ندا محمدی، زری ولد بیگی ، شراره رخام ، احمد نصر ، فرزین سمیعی و زنده یاد جهانگیر فروهر و محسن یوسف بیک مردی که در این ازدحام جمعیت و متاسفانه بی مهری خانواده که غریبانه به دیار باقی سفر نمود

دیروز امروز فردا


عکس مربوط به نمایش دیروز امروز فردا ، از راست جمشید پوراحمد ، منوچهر والی زاده و میری
نویسنده و کارگردان جمشید پوراحمد
قصه نمایش دقیقا بیست سال بعد اتفاق افتاد ولی در زمان اجرا از نظر تماشاچی تخیلی بود


جمشید پوراحمد


آغازش از بندر ترکمن و آخرین استان هرمزگان بوده و تا پایان هنوز مانده
حال که به پایان سال ۹۷ رسیدیم برای مدتی پروژه را تعطیل و خود را آماده ساخت یک فیلم کمدی بی نظیر (کاج بیوه ن) می نمایم.

سرمایه گذار فیلم آقای کریم سلیمی است و بعد از دریافت مجوز، بازیگران فیلم را معرفی خواهیم نمود.
چنانچه در زمان ساخت مستند آفرین آفرینش، حوادث کمتری چون سقوط از لنچ در اعماق دریا بین جزیره هندورابی و کیش و سقوط از مناره مسجد در لیردف بندر جاسک اتفاق نمی افتاد تاکنون کالج بیوه ن ساخته شده بود
تصاویری از مستند آفرین آفرینش

جمشید پوراحمد


مستند پژوهشی آفرین آفرینش


ادامه مطلب

به نام یگانه عالم
برادرم منوچهر پوراحمد با شصت سال سابقه در سیطره هنر و در خلوت و تنهایی و بدون مهر و حامی به غربت ابدی پیوست… در هنرستان زیبا اصفهان دیپلم گرفت و کارش را با نقشه فرش شروع کرد و دیری نگذشت که منیاتوریستی صاحب سبک گردید و هنوز بعد از گذشت نیم قرن اثر مشترکشان با استاد اصغر بهمن زاده بر دیوارهای هتل شاه عباسی اصفهان چون الماس می درخشد.
استاد اصغر بهمن زاده از گرافیک های صاحب نام تلویزیون و استاد دانشگاه و قدمت دوستی ایشان با منوچهر پوراحمد دوسی سال بود. منوچهر پوراحمد استخدام رادیو اصفهان به عنوان تهیه کننده و خود در برنامه های خود ایفای نقش می کرد و همزمان به گروه استاد فرهمند از بزرگان تئاتر ایران به تئاتر اصفهان پیوست و در کنار دوستان و یاران خود چون هوشنگ حریرچیان و مسعود ولدبیگی در تئاتر اصفهان ایفای نقش می کرد و اخلاق و خلاقیتش باعث که در نمایشنامه های بسیاری چون پینه دوزی موقوف و باربد بر سر زبانها افتاد و بعد از فوت استاد فرهمند، منوچهر پوراحمد به جمع گروه ارحام صدر پیوست. ارحام صدر برای پذیرفتن بازیگری به گروهش او را از هزارخوان رو می کرد اما منوچهر پوراحمد یک شبه وارد گروه و یک سال بعد جوان پوش نمایش مسافر بی خبر مهدی ممیزان و ارحام صدر شد… اما او سودای بزرگی داشت؛ نقش اول سینما. به یاری داوربخش، صندوق دار رادیو ایران به تهران منتقل و کمتر از یک ماه و برای همه حیرت انگیز از بازیگران مطرح برنامه پرطرفدار صبح جمعه و در کنار بزرگانی چون منوچهر نوذری و علی تابش و با نوشته های پرویز خطیبی و حسین مدنی ایفای نقش کرد.


منوچهر پوراحمد اولین قرارداد سینمایی اش را با ناصر محمدی برای فیلم «در آخرین لحظه» بست و همبازی بیک ایمانوردی شد و بعد در «بی حجاب» ایرج قادری بازی کرد و «سیاه بخت» عباس کسایی و «عنترمنتر» امیر شروان و «عاصی» سعید مطلبی و در کنار ناصر ملک مطیعی و فیلم های بی شمار دیگر تا نقش متفاوتش «در فیلم هیاهو» م صفار ایفا کرد.
منوچهر پوراحمد اولین کسی بود که بعد از انقلاب و بسته شدن تئاترهای لاله زار نمایش کمدی به روی صحنه آورد و هر آنچه که از او دیده شد خاطره انگیز بود.
منوچهر پوراحمد از جمله کارگردان هایی بود که در بدترین شرایط بهترین ها را برای تلویزیون ساخت. سریال های چون «چراغ خانه» با حضور جمشید مشایخی و اکبر عبدی، «آخرین ستاره شب» داود رشیدی و هما روستا و یکی از شیرین ترین سریال های منوچهر پوراحمد «خاله خانم» با حضور اکبر عبدی بود.
یاد این هنرمند پیشکسوت گرامی، جمشید پوراحمد برادر کوچک منوچهر پوراحمد


جمشید پوراحمد

و

سگ ، سحر ، شمال

 

jamshid pourahmad

رومانهای صد تومنی و مستاجرهای تهرانی و کلیسای عشق یک قصه در سه کتاب ، طبق رسم خویش تا کنون  هرآنچه نوشتم قصه هایش  کاملا واقعی بوده و شاید به همین دلیل موردتوجه قرارگرفته 

صدتومنی اولین رومان من بود و در زمان چاپ چندین ناشر معتبر از آن استقبال  ، اما به نشر هونام واگذار ( آقای مجتبایی ) او هم در زمینه چاپ کم تجربه بود و چون با چاپ صدتومنی  اولین تجربه اش را کسب میکرد به همین دلیل اندازه کتاب کاملا غیر استاندارد و نامطلوب بود ، من تعهد و رفاقتی با نشر هونام نداشتم اما نسبت به تقی ظهوری احترام و ارادتی همه جانبه داشته و دارم (مجتبایی داماد تقی ظهوریست ) وقتی کتاب چاپ شد متوجه این موضوع که پخش کتاب مافیای بزرگی دارد و دکتر منوچهر معظمی ( موسسه دارینوش ) نه صد تومنی را پخش بلکه مستاجرهای تهرانی و کلیسای عشق را هم چاپ نمود ، ویراستاری هرسه کتاب را خانم سیمین کلانتری بعهده داشت  رومان صدتومنی یکصد ده صفحه و قیمتش ۷۰۰ تومان ، چنانچه تعریف از خود نباشد محال بود خواننده ای چند صفحه از رومان را بخواند و در لحظه مجذوب قصه نشود ۰ دختر شانزده ساله یکی از دوستان که ساکن آمریکا بود نزد من آمد و گفت طرحی دارم و مرا یاری برای چاپ آن ( دست چک عشق ) اگر یادتان باشد دسته چکهای کوچک ۲۵ برگی را طراحی و 

 روی اولین برگ آن نوشته بود اگر کفشهای مرا واکس بزنی تورا دوست خواهم داشت و در دومین برگ اگر لباس مرا اطو بزنی هفته آینده برایت اسپاگتی درست خواهم کرد ، هشت هزار نسخه دسته چک عشق چاپ و فروخته شد   به قیمت هزارو و دویست تومان !!

  اما هنوز پانصد جلد صدتومنی فروش نرفته بود تا اینکه دسته چک عشق را در کشویه فرزند خود هم دیدم !!! و شبی در خلوت خود اشک فرهنگی ریختم و نگران فردا و فرداهای روزگار فرهنگ و هنر کشورم اما در این حد تخریب و ویرانی و ابتذال  و بعد از آن  پنج رومان دیگر نوشتم و یکی از بهترین آنها سگ ، سحر ، شمال است اما حاضر به چاپ آنها نشدم حتی برای تجدید چاپ کتابهای چاپ شده

تا امروز که قرارداد جدیدی برای چاپ رومان سگ ، سحر ، شمال را منعقد نمودم این کتاب دقیقا اولین بار پانزده سال پیش نوشته شد و تا کنون سه بار از بنیاد باز نویسی و دلیلش تغییر واقعیت شخصیت عاشق رومان ( سحر بود ) و شخصیت دیگر قصه سگی وفادار که به معنای واقعی سر سپرده و در طول زندگی شانزده ساله اش غیر قابل تغییر و من بعد از دیدن حقایق زندگی سحر عاشق پیشه در زمان نوشتن رومان از ناباوری و مرموز بودنش این دختر جوان دوبار به چله نشینی نشستم تا روزگار طبیعیم به حال خود برگردد  ، از نوذری دو یادگار مانده گار دارم 

یک : میگفت وقتی خر به تو لگد زد آیا تو هم به خر لگد خواهی زد !؟

دوم : بگو پوراحمد خوب است اما تا این لحظه !


جمشید پوراحمد 

jamshid pourahmad

اسی و اختر بانو 

آخرین نمایشی که خود روی صحنه رفتم 

در کلاسهای بازیگری که بسیار موفق بودند روشی را اتخاذ که خود روزگاری در بیرون کشور توسط استادان آموخته بودم و اینکه کلاس روی صحنه برگزار می گردید نه روی نشستن و تکیه  دادن  صندلی و این روش احساس جذاب و شیرینی داشت و دارد

اما من با گذشت زمان خلاقیت بیشتری ارائه نمودم ، در هر دوره کلاس هنر آموزان را به چند گروه تقسیم و برای هر گروه جداگانه نمایشنامه ای را می نوشتم و براساس توانایی هایشان نقشی واگذارد بعد از پایان دوره هنر آموز خود نقشی را بازی که در اجرا عمومی در چند اجرا دیده میشد ، یعنی هم آموخته بود و هم تجربه کسب کرده بود

و روزی تصمیم گرفتم با انتخاب چند تازه کار جوان اسی و اختر بانو را روی صحنه ببرم که ریسک بالایی داشت ، خود نقش اسی و ریحانه فرزام نقش اختر بانو را ایفا نمود 

هرچند کار در مرحله تمرین بسیار سخت بود و تلاش مضاعف می خواست ولی حاصلش موفقیت آمیز و جذاب و بیاد ماندنی


pourahmad

عالیجناب وزیر 

مبارز و گلادیاتور سرسخت کرونا

جمشید پوراحمد: آقای دکتر نمکی وزیر محترم بهداشت، اول و آخر خسته نباشی و به قول بچه‌های پائین شهر دمت گرم؛ با وجود اینکه زنگ خطر ورود و شیوع این مهمان نابخرد نفس‌گیر را با تاخیر بسیار به صدا در آوردی! 

این درد دیرهنگام اطلاع‌رسانی در ریشه و ذات بیشتر تصمیم‌گیری‌های کشور رسوخ کرده و کاملاً مشهود است که هر اتفاقی با محاسبات ی و میزان صلاحدید و توافق مسئولان تعیین و در صورت صلاحدید عنوان می‌گردد. در بعضی اوقات هم به تعطیلی می‌خورد و باعث می‌شود بعضی‌ها چون آقای رئیس جمهور، روز جمعه متوجه اتفاقات نشوند !

جناب نمکی

دلایل ضعف و ناتوانی شما و عدم موفقیت‌تان به عنوان وزیر بهداشت در کنترل این بیماری نمی‌دانم خواسته و یا ناخواسته مرگبار، چیست و چرا؟

زمانی که جنگ تحمیلی عراق علیه مملکت‌مان شروع شد تنها اطمینان خبری ما، رسانه کاملا انقلابی ملی بود و هر آنچه که به سمع و نظر مخاطبان می رساند حجت بود و تمام.

جذاب ترین و افتخار آمیزترین خبر را وقتی می‌شنیدیم که یکی از هواپیماهای دشمن سرنگون شده.

.این رسانه، در هشت سال جنگ و در یک حساب سرانگشتی، به اندازه کل ناوگان هوایی آمریکا و انگلیس و فرانسه، از شکار هواپیمای جنگنده عراقی خبر داد؛ دقیقا مثل تیزرهای تبلیغاتی بعضی از فیلم‌های فارسی که نود درصد از زمان و محتوای تیزر در مقایسه با خود فیلم، واهی، ساختگی و البته اغراق آمیز است!

جناب وزیر 

شما به عنوان عالی‌ترین مقام حوزه سلامت و بهداشت از فردای رسیدن کرونا در رسانه ملی ظاهر شدید و از گفته‌ها و ناگفته‌ها فرمودید و در تمام روزها قول فردا را دادید. شما از نیازهای مبرم و حیاتی کشور (ماسک و مواد ضدعفونی) گفتید و از اینکه این لوازم ضروری برای پیشگیری، بزودی عرضه خواهد شد -که نشد- و تامین آنها تقریبا برای اکثریت مردم غیرممکن شد. 

جالب اینکه در همین ارتباط، شبکه‌های مختلف صداوسیما در بخش‌های خبری خود از کشف و ضبط انبارهای احتکار شده این لوازم ضروری خبر داده و می‌دهند. حتی اطلاع‌رسانی تلویزیونی خبر محاکمه این سودجویان و فرصت‌طلبان مفسد را در دادگاه‌ها نشان دادند اما دریغ از اینکه من و ما نتوانستیم این چند قلم لوازم حیاتی برای کنترل و پیشگیری این ویروس خطرناک را در داروخانه‌ها پیدا کنیم!

جناب وزیر!

با این حجم گسترده از تبلیغات در مورد راه‌اندازی صدها کارخانه و افزایش تولید و ارسال کمک‌های بشردوستانه که بعضاً در حد و اندازه و پخش مکررشان مانند تبلیغ دوغ عالیس است،چه چیزی عاید حوزه سلامت کشور شد؟

 شما را به آنچه اعتقاد دارید قسم می‌دهم نگذارید جامعه پزشکی، این سربازان باشرافت و مهربان و جان برکف، چشم به راه نیازهایی اولیه‌ای بمانند که نبودش به قیمت زندگی‌ این جان برکفان است.

روزی نیست که از گلایه‌های جامعه پزشکی از نبود ابتدایی‌ترین لوازم از قبیل ماسک و لباس برای گروه‌های درمانی در بیمارستان‌ها، خبری در فضای مجازی منتشر نشود.

غم‌انگیز و تاسف بار است که جامعه پزشکی مملکت‌مان، در مقابل این دشمن کور باید بدون اسلحه بایستند و این بیماری مهلک را شکست دهند.

موضوع مهم دیگر که در سخنان‌تان فرمودید این بود که بیماران مبتلا به ویروس کرونا، هزینه‌ای برای درمان‌شان پرداخت نخواهند کرد. این درحالی‌ست که هر ساعت مستنداتی مبنی بر دریافت هزینه‌های نجومی از بیماران مبتلا به کرونا در رسانه‌ها منتشر می‌شود. 

با وجود تاکیدات زیادی که از سوی مقامات مسئول برای قرنطینه (ماندن درخانه) شده و می‌شود، بخش زیادی از مردم بدون توجه به این هشدارها، به سفرهای کوتاه و بلند می‌پردازند؛ سفرهایی که در این شرایط قرمز و بحرانی، یعنی روی میدان مین رفتن و بدون شک نمایشی‌ست از حماقت مضاعف. 

پرسش مهمی که در این وانفسای بی‌توجهی مطرح می‌شود این است که چرا مردم توصیه‌های شما را به ویژه ماندن در خانه و سفر نرفتن را جدی نگرفته‌اند؟! پاسخ به این پرسش‌ چندان دشوار نیست؛ ناامیدی و بی‌اعتمادی نسبت به قول و تعهد مسئولان و مدیران حوزه‌های مختلف تا جایی پیش رفته است که هر توصیه و هشداری از سوی مسئولان، تعبیر و شکلی وارونه در میان مردم پیدا می‌کند.

نکته تاسف‌بار دیگر، وجود فاصله بعید میان راستی‌آزمایی سخنان مدیران با واقعیت‌های موجود جامعه است، موضوعی که جنابعالی حتماً در حوزه مسئولیت‌تان به کرّات شاهد بوده و دیده‌اید.

جناب وزیر 

شما نمی‌توانید با چشم‌پوشی از وجود مشکلات عدیده، با توسل به گزارش‌های یوسف سلامی و حسینی بای و یا مهران رجبی و. منکر کمبودها و معضلات و درد و رنج این روزهای مردم را شوید.

بسیاری از قشرهای کم‌درآمد و تهی‌دست از اوضاع فعلی و نبود هیچ امکانی برای پیشگیری از ابتلا به این ویروس کذایی، خون گریه می‌کنند. 

تحمل این اوضاع آزاردهنده، چنان دشوار است که نباید با حرف‌های نسنجیده، داغ مردم را تازه کرد؛ همان بی‌تدبیری که در سخنان ناصواب وزیر صمت کاملاً مشهود بود!

نگارنده به جنابعالی قول می‌دهد که در صورت بودن شرایط و امکان لازم، همین مدیران صنایع و معادن، قیمت ماسک را به اندازه قیمت پراید خواهند کرد و شرایط دریافتش هم ارائه کارت ملی و نداشتن سوسابقه و داشتن مهر رای در شناسنامه باشد.! 

جناب وزیر 

داشتن صداقت تنها کلید اطمینان است؛ اگر می‌خواهید «ابرو» را درست کنید دیگر «چشم» را کور نکنید هر چند می‌دانم این تصمیم‌گیری نهایی درباره این موضوع در حدود اختیارات جنابعالی نیست. 

مجری اخبار شبکه یک، آماری را از کشور امریکا می‌خواند که چه جمعیتی از این کشور دچار ویروس کرونا شده‌اند و قرار است چه جمعیتی بمیرند، خبری که مو به تن سیخ می‌کرد. چندین بار از خود پرسیدم وقتی آمریکای پیشرفته با آن همه امکانات گسترده پزشکی و بهداشتی قرار است نابود شود پس چه به سر ما خواهد آمد.؟!

خدایا خودت به خیر کن.


جمشید پوراحمد 

jamshid pourahmad

همراه با تنها افتاده های سفید پوش ناجی

 

 مراسمی در بهشت زهرا در زمان آقای کرباسچی شهردار ،  قطعه ای را برای خاکسپاری هنرمندان آماده که جمعی  از هنرمندان پیشکسوت حضور داشتند بعد از صحبتهای آقای شهردار زنده یاد علی تابش در جواب چنین گفت : من از خودم میگویم که تا زنده هستم کاری برایم انجام دهید و گرنه بعد از مرگم مرا به جای خاکسپاری در قطعه هنرمندان در چاه فاضلاب بیندازید ۰۰۰۰

به کجا رفتیم ، این نگاه و این رفتار همان منم منم ما ایرانی هستیم ؟ و ریشه و خاک ما از مهر و معرفت و مهمانوازی است ؟! مسولین کشور که خوشبختانه همه مجهز به ماسک های کاملا ایمن و دیگر امکانات مورد نیاز و در امنیت خاطر از هر نظر و تنها ایثارشان نسبت به کادر پزشکی به ویژه پرستاران در اندازه چند جمله جلوی دوربین ( خسته نباشی قلندر ! ) و بالا ترین مقام دولت جناب رئیس جمهور که طبق عادت در زمان بحران غایبند و بدون شک بعد از کلی انتقاد رخ نشان میدهند و از دفتر کار تلفنی دستور بدون نتیجه صادر و انتهایش  از مردم  میخواهند که از هیچ کمکی دریغ نکنند !! ( همسایه ها یاری کنید  ) هیچ توجه کردید که جای دولت و مردم فقط در شرایط بحران عوض میشود ! بعد از مسولین ورزشکاران عزیز  به ویژه فوتبالیستها که باید از بابت مرآم و معرفت و انسانیت الگو و اسطوره باشند و در این جنگ خاموش و هولناک کرونا متاسفانه غایبند

 اما سلبریتی های مامانی !! با استوری های مضحک ( دوستان سلام من الان ساریم ) ( دوستان من اومدم آرایشگاه ) ( دوستان من در قرنطینه هستم ) ( دوستان من دیشب مهمانی بودم میخواهم بخوابم مبادا نگرانم شوید ) واقعا این ادبیات با تصاویر خارج از محدوده اش مناسب یک هنرمند است ؟ باعث خجالت نیست ؟ اما اگر سوزنی به خود و جوالدوزی به دیگران و فقط به اندازه دقایقی خود را جای پرستاران می گذاشتیم،  اندکی معرفت هزینه و با هماهنگی و رعایت قوانین پزشکی و با چند شاخه گل به دیدار این فرشته های سفید پوش پرستاران نازنین می رفتیم،  پرستاران از خانواده های آقا و آقازاده و بی نیازان فاقد احساس نیستند که معنی دغدغه و مشکل را درک نکنند 

 همه از متوسط های جامعه با یک دنیا کمبود و نارسایی و نگرانی و چه خوب بود از خواب بیدار میشدیم و در نهایت عطوفت و احترام و حفظ شخصیت پرستاران و دیگر عزیزانشان می شتافتیم و هر کدام سهم کوچک و بزرگی را متعهد تا شاید بتوانیم جوابگوی قطره ای از دریای معرفت و روح پر عطوفتشان باشیم 

برای آباد کردن باید از خودمان شروع کنیم


جمشید پوراحمد 

lamshid pourahmad

مادرم پروین دخت یزدانیان تاجر مهربانی بود او در پنج فروردین ۹۲ با میوه های درخت تنومند زندگیش برای همیشه وداع گفت اما هنوز ریشه اش در خاک زنده و سایه پر عطوفتش نقش آفرینی میکند    

به اعتقاد من بهشت و جهنم در عمل کرد ما و در زمان زندگی کاربرد اساسی دارد و در واقع آنچه را که میکاریم برداشت میکنیم و بعد از مرگ وعده سر خرمنی بیش نیست ، در خصوص اعتقادم اتفاقات بسیاری را تجربه کردم، در  یکی از شهرهای کوچک مازندران خانه ای داشتم که هر هفته در نیمه شب از تهران عازم مازندران و زمان حرکت با شیلنگ موجود در پارکینگ شیشه عقب و جلوی پاترول را آب میگرفتم ، رئیس مجتمع شدیدا معترض و چندین مرتبه به واسطه سرایدار برای من پیام تذکر فرستاد ،  هر چند اکثر ساکنین متاسفانه با همان آب و شیلنگ ماشین می شستند ! بدون هیچ توجیحی نه کار بنده و نه دیگر ساکنین صحیح نبود و به دور از شان و شخصیت یک شهروند آپارتمان نشین بود و هست تا اینکه طبق دستور رئیس مجتمع شیلنگ توسط سریدار در موتورخانه و درب آن توسط قفل مسدود گردید ، من عین همان شیلنگ را در حیاط شمال با همان رنگ و همان اندازه داشتم ، یک هفته که از شمال به تهران برگشتم یکی از همسایه ها خبر داد که درب حیاط باز مانده و  من فکر کردم به غیر از  نفت و شیلنگ و نبردبان  چیز دیگری در حیاط ندارم ، پس جای نگرانی نیست

 هفته بعد که به شمال برگشتم نه سوزنی در حیاط کم و نه زیاد شده بود ،  اما همچنان دلخوریم از زندانی شدن شیلنگ مجتمع تهران پا برجا ، تا نیمه شبی که عازم شمال بودم دیدم شیلنگ در پارکینگ است ، بدون هیچ انگیزه و تفکری شیلنگ را برداشتم و در صندوق عقب ماشین گذاشتم و حرکت کردم ،  دو خیابان دورتر شیلنگ را در  صندوق زباله انداختم کاملا بدون مطالعه و اندیشه ، دقایقی بعد فکر کردم و متوجه این واقعیت که کار انجام شده ی است ، با این اشاره  که پول خرید شیلنگ دوم را خود و دیگر ساکنین باید پرداخت نمائیم ، چون هر غروب سرایدار می بایست باغچه آب میداد و حماقت دیگرم حالا که چنین خطایی کردم شیلنگ را با خود به شمال می آوردم !

نه اینکه در صندوق زباله می انداختم ، کار از کار گذشته بود و من در میانه جاده چالوس ،  وقتی به شمال می رسیدم الویت منهم آب دادن گلها و درختان حیاط بود 

اما درب حیاط را که باز کردم همه چی بود به غیر از شیلنگ !!!

مدت کوتاهی از بیماری مادرم ( آایمر ) گذشته بود ، مطلبی پر احساس و پر طمطراق برای مادر و دیگر اعضای خانواده  ( مدرسه عشق ) در مجله فضیلت خانواده نوشتم ، منوچهر نوذری که بی بی را بسیار دوست میداشت مطلب را خواند و گفت  زیباست و حق مطلب را ادا نموده ای، اما در مورد دیگران باید می نوشتی خوب و وفادارند نسبت به بی بی  ولی تا امروز !

مادرم مدتی طولانی تا قبل از مرگ در کمای آایمر به سر برد ،  یک جور زندگی نباتی و همیشه سوال من از صاحب راز که آیا وضعیت مادرم حکمت است و یا آنکه  مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند ، جام بلا نبود ، حکمت بود که رسالت مادریش را حتی در آن شرایط تلخ زندگی به پایان برساند و رساند ، نه از نگاه و باور منه فرزند بلکه برای اهالی سرزمین ایران شخصیت بی نظیرش و نام نیکش قابل تقدیر و تحسین است ، مادرم به معنای واقعی سفیر انسانیت ، گذشت ، ایثار و عطوفت بود ، امروز جای هر دو مادرم و دوست و برادر عزیزم منوچهر نوذری خالی است که گفت بگو تا امروز ( آنچه جوان در آینه بیند ، پیر در خشت خام ) هستند گرگهای میش پوش که نه تنها شیلنگ زندگیشان مفقود گشته و در عذاب وجدان به سر می برند و هستند یاوران دیروز بی بی خواهران عزیزم پوران و ناهید که قرص و استوار به زندگی در کنار خانواده مشغولند 

پروین دخت یزدانیان ( مادر عزیزم ) همچنان هوای ما را داشته باش چون روزگارمان هر روز سخت تر از دیروز است

روحت شاد و یادت گرامی


جمشید پوراحمد 

pourahmad

جمشید مهرداد 

فارغ التحصیل هنرستان وفا و معرفت 

با جوان پوش پا به سینما  گذاشت  اما موفق نبود و دیده نشد ، تا نقشهای منفی ( بدمن ) را قبول کرد و سالها منتظر فرصتی که شاید خودش هم نمی دانست آن فرصت چیست و چگونه پیش خواهد آمد ، منصور سپهر نیا کمدین تیم  محمد متوسلانی و گرشا رئوفی چنانچه صدای حمید قنبری را از تصویرش جدا میکردند نمیدانم چه اتفاقی برایش می افتاد و آیا میتوانست بازیگر بماند یا میری که با او تجربه کار داشتم 

چنانچه لهجه گیلکی و ( بخدا ) را از او می گرفتند همچنان در نقش منفی فیلم مردی از اصفهان امیر شروان در کنار وحدت میماند

اما جمشید مهرداد استعداد کمدی داشت ولی باورش نداشتند تا بعد از بازی در فیلم عروس فراری جبران تمام سالهای بیهودگیش گردید تا سرجوخه جبار امان منطقی و در کنار فردین یکی از پرکار ترین و موفق های کمدین سینمای ایران تا جائیکه هر نقشی را نمی پذیرفت 

 حتی در مواردی جای ظهوری را درکنار فردین چون فیلم مواظب کلات  باش میرلوحی کاملا پر کرد

جمشید مهرداد با همه بزرگان سینما همبازی شد و خودش بهترین خاطراتش را در کنار فردین میدانست ، جمشید مهرداد بعد از انقلاب برای امرار معاش به دوست قدیمش ناصر ملک مطیعی در یک مشاور املاک پیوست 

جمشید مهرداد اهل حاشیه نبود ، خیلی در جمع دیده نمی شد ، با خبر و مصاحبه رابطه خوبی نداشت و تمام خوشبختی و داشته هایش را از وجود و حضور مادرش میدانست ، جمشید مهرداد در حفظ و بقای خانواده ( همسر ) خیلی احساس خوشبختی نداشت و ادامه دار نبود و تنها دلیلش حسادت همسر نسبت به ( مادر شوهر ) اما آنچه که برای جمشید مهرداد عاقبت بخیری و برای ما قابل تحسین تا آخرین لحظه زندگی مادر را با چنگ و دندان نگهداشت و پذیرای کرد 

در کارنامه جمشید مهرداد نزدیک هشتاد فیلم سینمایی است


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

فروشگاه دنیای نگین نمایندگی فروش درب ضد سرقت شورای دانش آموزی دختری که مغزش ترکید! Brian Stephen تندیس خیال دختر آسمانی Heather